دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1117
تعداد نوشته ها : 2
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
محمد محمدي

از کجا آغاز کنم این آغاز بی سرانجام را ، از کجا بنویسم تا قطره های سرازیر اشکم جاده ای غیر از گونه های غربت زده ام برای جاری شدن پیدا کند ، از کجا آغاز کنم تا وصله های بغضم این بار از هم گشوده نشوند و این بار چند روزی را در تلاطم لحظه های ناب انتظار به گفتگو با موعودش بنشیند . از چه بنویسم تا این بار قلمم رنگ و بوی خط آخر نوشتن را تجربه کند .

آرام آرام صدای پای آشنایی از آسمانها تلنگری به هوش و حواسم می زند و او را بیدار می کند . چشمان بسته ام را می گشایم تا تماشاگر رویایی باشند که سالهاست انگیزه ی زیستنم در این دنیای بی مهر و بی پروانه است . پروانه هایی که چندی است لذت با گل بودن را از دست داده اند و در حسرت ثانیه ای گفتگو با معشوقشان مانده اند . کاش جاده ی انتظار تابلویی برای نشان دادن پایان عمر انتظار و پایان مسیر داشت . هر روز شاپرک های قاصد پیام های یار را با اشتیاق به دامان پزیشان زمین می آورند  ؛ اما زمین ظرفیت پذیرش حق و بار سنگین انسان شدن را هنوز ندارد .

نغمه های سرخ همه روزه با ندای عاشقانه نجوا می کنند که بیا و شب تاریک سحر کن و سکوت باد را مزین به هجاهای پر مهر موعودانه ی خود کن و دلیرانه نهال های محبوب خویش را با عشق و سرور پرورش ده و غوغایی در جهان به پا دار تا ظالمان عالمین بر خویش بمانند و خود چنگال های استبداد را در گلوی خود فرو برند و خود خویش را هلاک کنند .

قطعه گم شده ای از پــــــر پرواز کــــم است ...

یازده بار شمــردیم و یکـــی باز کــــم اســت ...

این همه آب که جاریست نه اقیانوس است ....

عرق شرم زمین است که سرباز کم است ....

دسته ها :
جمعه بیست و دوم 3 1388

موعودا :

دنیا برایم قفسی شده است که تنها امید به نسیم رهایی ات مرا به تکاپو ی رهایی از این شکنجه گاه وا داشته است . از هنگامی که با پر و بال شکسته کنج قفس پژمرده شدم ، تنها به شوق دیدارت نغمه رهایی سر می دهم . تنها به امید تو زندگی می کنم و تنها به لذت شنیدن صیحه آسمانی ات منتظرت مانده ام .

موعودا :

در تحیری سخت مانده ام که هنگامی که طلوع دیده ات غبار غم را از رخسار زمین بشوید چگونه با دیدگان نا پاکم به تماشای سیمای آسمانی ات نشینم . چگونه با گوشهای آلوده ام به زمزمه ها و نجواهای ملکوتی و خداییت گوش فرا دهم . چگونه با زبان گزنده خود به ستایش تو برآیم .

موعودا :

کاش می توانستم مسیحای ملکوت خدا را همواره بر جانم جاری کنم و هنگامی که از افق عرش الهی به ارض بازمی گشتم تنها غبار کوی او زینت بخش قلب تیره و تاریکم می شد . کاش می توانستم لذت معراج را بر روحم بچشانم و برهانم خور را از کابوس های این قفس. قفسی که کلید رهاییش تویی .                                                                                                    یا موعود من ... .

 

(( اَللهُمَ عَجِل فی فَرَجِ مُولانا صاحِب اَلزَمانِ وَ جَعَلنا مِن اَنصارِهِ وَ اَعوانِهِ وَ اَلمُستَشهَدین بَین یَدَیه))

دسته ها :
يکشنبه بیست و یکم 7 1387
X